یادداشت های یک پدر(قسمت هفتم)
بسمه تعالی
چندوقتی بود که مادر بچه ها از لجبازی و دعوای بچه ها با هم، شکایت میکرد. یک روز بعدازظهر جمعه طبق روال هر جمعه توی حیاط و کنار باغچه پرگل و سبزه چای مینوشیدیم که خانم این موضوع (دعوای بچه ها) را مطرح کرد و گفت که از این موضوع بسیار ناراحته…. قراربراین شد که با همفکری هم راه حلی برای حل این مشکل پیدا کنیم. در ابتدا شرایط پیش آمدن این دعوا را بررسی کردم… چون خانم شاغل است هر روز صبح همه با هم از منزل بیرون میاییم و بچه ها را به مهد و مدرسه میرسانم و همسرم را به محل کارش. و هنگام برگشت بچه ها زودتر از من و همسرم به منزل برمیگردند و چند ساعتی را با پدر و مادرم میگذرانند.
از پدر و مادرم در رابطه با دعوای بچه ها سوال کردم و هردو میگفتند وقتی مادرشان منزل نیست بچه ها ساعتهای خوبی را باهم میگذرانند بازی میکنند،تکالیفشان را انجام میدهند و… به ندرت باهم به اختلاف میخورند .اما مادرشان میگفت از وقتی من میام خونه تا شب که میخوان بخوابن(توی این 4الی5 ساعت)حداقل6یا7مرتبه با هم دعوا میکنند و از سرو کول هم بالامیرن و منم باید کارم را رها کنم و دنیال صلح بین این دو تا باشم.
از این صحبتهای ردو بدل شده بین همسر و پدرو مادرم متوجه شدم بچه ها قصد جلب توجه مادر را دارند و مادر هم به عمل اونا عکس العمل نشون میده و به این صورت در اصل تشویق آنها به تکرار این کاره.
پس از مشورت با گروه سه نفره همیشگی خانواده(پدر و مادر و همسرم) به این نتیجه رسیدم که از این به بعد هرزمان بچه ها با هم شروع به دعوا کردندخانم یا خودش محل را ترک کند یا از بچه ها بخواد برن توی حیاط به ادامه ی دعواشون برسن و پس از حل اختلافشون بیان تو خونه و زمانی که باهم در صلح به سر میبرند از اونا بخواد توی کارهای خونه و…. بهش کمک کنن مثلا اتاقشونو مرتب کنن.تو پهن و جمع کردن سفره کمک کنندو……و به انجام این کارها تشویقشون کنه ..
از اول هفته این پروژه توی خونه ی ما شروع شد اولش کمی سخت بود و راستش کمی هم نگران بودم نمیدونستم که آیا این روش مشکلو حل میکنه یا نه؟؟؟!!!چند روزی گذشت ولی همه نشونه ها از تغییر نکردن این مشکل خبر میداد و لی ما همچنان اصرار به اجرای این طرح داشتیم چون معتقد بودیم که برای رسیدن به هر طرح تربیتی باید هردو نفرمون سعی در اجرای صحیح اون داشته باشیم ولی ته دلم کمی شور میزد….
هفته اول به همین منوال گذشت و باز هم در جلسه ی عصرجمعه کنار باغچه ی حیاط نتیجه ها بررسی شد و متوجه شدیم هیچ پیشرفتی نداشتیم و همچنان بچه ها به جدلهاشون ادامه میدن.!!! دنبال راه حل دیگری میگشتم که مادرم مثل همیشه با ضرب المثلی زیبا جرغه ی امیدی را در ذهنم روشن نمود..
گرصبرکنی زغوره حلوا سازی……………
درست بود. باید صبر میکردیم.یک هفته دیگر هم این طرح ادامه پیدا کرد تا این که روز دوشنبه همسرم بهم زنگ زد و با خوشحالی گفت این طرحمون ظاهرا داره جواب میده امروز بچه ها خیلی کمتر از روزهای قبل با هم درگیر شدند و اگر هم موردی پیش میومد میرفتن تو اتاق و خیلی سریع میومدن بیرون و با هم خوب بودند .میگفت رفته پشت در اتاق شنیده فاطمیا به حسنا میگفته: حالا که وقتی دعوا نمیکنیم مامان فکر میکنه بزرگ شدیم و بهمون کارای خونه را میده انجام بدیم و بیشترهم پیشمونه و باهامون صحبت میکنه بیا دیگه دعوا نکنیم و با هم دوست باشیم و حسنا هم تایید میکرده.
از شنیدن این صحبتها خیلی خوشحال شدم و خدا رو شکر کردم که از در اجرای طرح مداومت کردیم.
خلاصه این مطلب هم به سلامتی حل شد و به نتایج خوبی رسیدم. متوجه شدم:
1-مشاجره بچه ها بخاطرجلب توجه مادر بوده و نیازی که بچه ها به این توجه داشتند باعث شده در جهت منفی رفع نیاز کنند .
2-در اجرای هر طرح تربیتی از تجربه بزرگترها استفاده کنم و در مواردی اینچنینی با هم مشورت کنیم به نتیجه برسیم.و صبر و مداومت در اجرای طرح داشته باشم.
3- هنگام مشاجره کودکان تا حد امکان که موجب آسیب به آنها نشود خود را به تغافل زده و بین آنها قضاوت نکنیم.
4-با واگذاری مسئولیت به َآنها و تشویقشان به انجام کارهای مثبت و توجه های گاه و بیگاه مادر و پدر به فرزندان و برآورده نمودن نیازهای عاطفی آنها باعث شویم احساس کمبودی در آنها بوجود نیاید تا از جهت منفی رفع نیاز نمایند.
خلاصه به لطف حق و با مشورت با بزرگترها دوباره آرامش به خونه ی باصفای ما برگشت.
دیدگاهتان را بنویسید